سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خیال من

ر

 

نیمه شب بود که  دنبال خدامی گشتم

چشم به اسمان بودم و دور خود می گشتم

او ز من به من نزدیک تر بود اما من

به دنبال تخت و بارگهی می گشتم

روزی ز روزی گذشت وفردا شد

من هنوز به دنبال شهی می گشتم

من همیشه فکر می کرد م آسمان

خاک خانه ای است بالاتر از جهان

صاحب آن هست خدای این آن

مالک این زمین و کهکشان

کره ی زمین باشد توپ او

قسمتی از آسمان هم زمین فوتبال او

بازیکنانش ستاره ها بُوَد

داورمسابقه خدا بُوَد

صدای سوت داور رعد و برق

باران و برف هم با شد همان عرق

عمر دنیا نود دقیقه ی بازی

کافران هم بازیکنان اخراجی

آمدن بازیکن به زمین،تولد انسان

خدا باشد داور مسابقه درآسمان

رفتن بازیکن به بیرون یعنی

مردن انسان زمینی

گل خوردن دروازبان

باشد نفوذ شیطان

من همیشه فکر می کردم که ما

عروسک هاییم در دست خدا

گر که خواهد ما را به زمین می فرستد

بعد ازچندی اخراج کند و بیرون فرستد

همیشه فکر کردم آخرت انسان ها

قصه ای بیش نیست در شاهنامه ها

من از همه پرسیدم اخرت یعنی چه

همه شوخی کردند گفتند کلوچه

من نفهمیدم معنی واقعی خدا را

در جهل ماندم و با دنیا کردم مدارا

تقدیرها یک به یک رقم خورد تا مرا

با پدر بردند سفر کربلا

   ادامه دارد... 

 شاعر: علی مزروعی(شاعر نوجوان)




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 فروردین 14 :: 1:38 صبح ::  نویسنده : وروجک

درباره وبلاگ

پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 30952