سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خیال من

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 

بچه داری مردان

 




موضوع مطلب :
شنبه 92 فروردین 17 :: 7:7 عصر ::  نویسنده : وروجک

بی تو، مهتاب‌ شبی ، باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید :

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه، محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دلداده به آواز شباهنگ

یادم آید ، تو به من گفتی : از این عشق حذر کن

لحظه ‌ای چند بر این آب نظر کن ،

آب ، آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است ،

باش فردا ، که دلت با دگران است !

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم :‌ حذر از عشق !؟ – ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم

نتوانم

روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم …

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم ، نتوانم !

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت …

اشک در چشم تو لرزید ،

ماه بر عشق تو خندید !

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم …

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !

(فریدون مشیری)




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92 فروردین 15 :: 3:34 عصر ::  نویسنده : وروجک

فرزند عزیزم :


آن زمان که مرا پیر و ازکار افتاده یافتی،

اگر هنگام غذا خوردن لباس...هایم را
 
کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را
 
بپوشم

اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده
 
است صبور باش و درکم کن

 
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور
 
میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض
 
کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور
 
میشدم بارها و بارها داستانی را برایت
 
تعریف کنم...

وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا
سرزنش و شرمنده نکن

وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر

وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه م یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو

وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین
 
قدمهایت را کنار من برمیداشتی....

زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو..
 
روزی خود میفهمی

از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو
 
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم

کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم

فرزند دلبندم،دوستت دارم




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 فروردین 14 :: 2:21 صبح ::  نویسنده : وروجک


آهای سیزدتون بدر

دشمناتون در به در

گرفتاریاتون زود بدر

خوشیهاتون هزار برابر

.

.

.

ساقی گل و سبزه بس طربناک شده ست / دریاب که هفته‌ی دگر خاک شده ست

می نوش و گلی بچین که تا در نگری / گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شده ست

(با آرزوی روزی شاد در کنار طبیعت)

.

.

.

نمی دونم چی شد سیزده بدر شد / گوشم از جیغ و داد و نعره کر شد

به یاد تعطیلات رفته از دست / غم و غصه کنارم همسفر شد

از آجیل شب عید مونده تخمه / تموم پسته ها زیر و زبر شد

رو پیچ و تاب سبز سبزه ی عید / گره از بخت ما هم کور تر شد

عروس تنگ من ، زندانی عید / از آن قصر بلوریش به در شد

دروغ سیزده هر ساله ی ما / عجب عیدی به نیکویی بسر شد !




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 فروردین 14 :: 1:57 صبح ::  نویسنده : وروجک

باغ را آب زنید ، بر هوا عطر زنید

خواب را رام کنید ، تا خدا اذن دهد

شیر را باز کنید ، چهره را تر کنید

رو به آن گنبد فیروز رنگ ، خواهش پاکی طینت بکنید

دست چپ را کاسه ی آب کنید ، دست راست را به آبی ها پاک کنید

دست چپ را چنان و سر وپا را مسح کنید

تکبیرة الاحرام را همچو سرو   سر و پا عزت ، بر زبان جاری کن

حمد و آن سوره ی پر در و دوا ، به زبانی خا لص بر زبان جاری کن

کمرت را خم کن ،

نه برای آدم که برای بی نهایت گستر

سجده ات را چنین بپا کن :

تنها انگار خدا را بینی

سجده اول را ، معنی کن : که انگار تو خاکی بودی

بردار سرت از سجده همچو آن روز که در دنیا پا بنهادی

سجده ی دوم را روز مرگت پندار

که چه سان در خاک شدی

لا حول و لا قوة الا را همان روز قیامت بینی ،

که تو را رو سفید محشور کنند

دست را غنچه کن و باز گدایی خداییش کن وهیچ شرمی به دلت راه مده

تا به پایان آمد این سیر و سفر

تو سلامی به خاتم و آل عبا و همه پاکان بفرست

و نمازت را به ذکری ز بانو مزین گردان و در آخر صلوات

« اللهم صل علی محمد و آل محمد »

 

ابراهیم نجاتی عمله(شاعر نوجوان)

دوم تجربی




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 فروردین 14 :: 1:52 صبح ::  نویسنده : وروجک
1   2   3   >   
درباره وبلاگ

پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 31874